شب قدر پارسال روز23 من حالم خوب نبود سرما خورده بودم اما دلم بود که برم مسجد ودعای جوشن کبیر بخونم

و رفتماوایلش خوب بود حالم اما بعداز نیم مین بد شد و زنگ زدم برای داداش میثم و اومد دنبالم.

اونموقع هنوز قضیه اون حروزمزاده رو بهش نگفته بودم و میترسیدم که به کسی بگم

اما گه گاهی ازش سوالایی میپرسم راجب هرچیزی.

اونشب باهم بودیم و ماشینشو تو راه اهن پارک کرد و دوتایی پیاده راه رفتیم 

و باهم راجب گناه و اینجور مسائل حرف زدیم و من بهش غیر مستقیم یه حرفایی زدم

و اونم متوجهش شداما خب منتظر بود من مستقیم حرفمو بهش بزنم

اما خب،نزدم.چقدر زود گذشتوقتی به اون روزا فکرمیکنم چقدر مشمئز کننده بود.پووف

اینارو ولشش

این مهمه که من از پارسال تا الان چقدر تغییر کردم:))

*پارسال من چه حماقت هایی که نکردم که وقتی بهش فکرمیکنم هم از کارام خنده میگیره

هم ناراحت میشمیکیش این بود که به مزخرف ترین ادم دنیا محبت میکردم و انقدر خنگ بودم

که هدفش رو،ذهنیتش رو نمیدونستمخیال میکردم .پووف ولشش اصلا مهم نیست

حتی فکرکردن بهش آدم رو مشمئز میکنه.

مهم اینه الان تغییر کردم و هیچ یک از اون حماقت هارو هرگز و هیچوقت تکرار نمیکنم


*پارسال من حالم خوب بود اما حال خوبم کاذب بوددل به خوشی های زودگذر بسته بودم و خیال میکردم خوبه و

اما الان که بهش فکرمیکنم میبینم همه حال خوبم تظاهر بوده و حال خوبم بیخود و کاذب بوده،حال خوب واقعی رو

الان دارمحالا میزانش خیلی کمتراز اون زمان هست اما می ارزه که کم باشه اما خوب و واقعی:))


*پارسال خیلی محدود بودم و اصلا آدم مستقلی نبودم و این عمق فاجعه هست

مثلا اصلا بیرون به تنهایی تو فازم نبود یا اصلا جایی نمیرفتم و کلا یه جوری بودم

الان که دارم بهش فکرمیکنم باخودم میگم چه زندگیه نباتی داشتم من

چقدر بد بودمن واقعا یک توسری خور بودم و الان خیلی بهتر شد.

نه اینکه الان مستقل مستقل شده باشم نه اما از اون پارسال اوضاعم خیلی بهتره

مثلا الان به راحتی میتونم با اجازه خودم خرید کنم و نیازی به اجازه اینا ندارم

یا بیرون رفتم،،فقط اطلاع میدم که دارم میرم فلان جااوایل براشون سخت بود اما کم کم عادت کردند

ازاین بابت خیلی خوشحال و راضیم و همچنان سعی و تلاش میکنم که وضعم بهتراز قبل بشه :))


*پارسال من یک آدم سست اراده تو زمینه ایمانم بودممثلا نماز میخوندم اما به زورر خانوادم

که دیگه برام عادی شده بود و مثلا میخوندم اما درکش نمیکردم و نمیدونستم برای چی نماز بخونم

اونها حتی علت نمازخوندن رو نمیدونستند و آداب صحیح شو نمیدونستنداونها هیچی نمیدونستند

و فقط براساس دستور خدا نماز میخوندند و من هیچ جوره این قضیه تو کتم نمیرفت اما خب

اینا خیلی پیله بودند و مجبورم میکردند که بخونم.چقدر مسخرهه و مزخرففوقتی بهش فکرمیکنم

به اون روزها حالم ازشون بهم میخوره و چندشم میشهاما امسال داداش میثم برام یک فایل صوتی

 فرستاد و گفت هروقت حالت خوب هست این فایل رو گوش بده،راجب نمازه.من دانلودش کردم

و بعد از دوماه گوش دادم و ازاون روز به بعد نماز خوندنم عوض شد.منی که هیچ حسی موقع نماز

خوندن بهم دست نمیداد و فقط برای رفع تکلیف میخوندم الان با خوندن نماز آروم میشم و حالم رو خیلی

خوب میکنهانقدر آروم میشم که دلم میخواد ساعت ها بشینم که حرف بزنم باخدا :)))

تغییر خوبی بوددلم میخواست همچین چیزی بشه اما من دنبال یک جواب و دلیل قانع کننده بودم

که اونها منو راهنمایی نمیکردند و چرت و پرت تحویلم میدادند بدتر از نماز زده میشدمخخ

دلم میخواد اعتقادم درباره نمازبیشتر بشهچون وقتی یک نمازخوندن انقدر حالم رو خوب میکنه مطمئنن بیشتر

ازش بدونم حالم به مراتب بهتر میشهفقط باید  اون حس و حالش بیاد که بتونم تغییر و بالاتر رفتن رو بپذیرم


*پارسال من هیچکس رو نداشتم،یعنی داشتماا اما ننه اونی که من میخواستم

من آدمیم که خیییلییی دوست داشتم و دارم و اکثرشون هم دوسم دارند که تمایل دارند که بامن رفیق فاب بشن

اما من پارسال یک دختره شیطون و بیخیال که خیلیی خنده رو بود،بودم و اصلا به همچین چیزی فکرنمیکردم

و اصلا دوست برام آنچنان مهم نبودمن یک دوست دارم اسمشو هم گفته بودم ((یگانــــه))

خب منو یگانه5سال باهم دوست بودیم و خیلی صمیمی اما خب باهاش نمیساختم و همیشه باهم دعوا

میافتادیم و قهر میکردیم.و به مرور زمان رابطه منو یگانه وقتی وارد دبیرستان

 که شدیم کمتر شد تا سال 11تابستون دوره کارآموزی بودیم که من با نرگس برخوردم و باهاش

 یهویی دوست شدم و ازاون روز به بعد اتفاقای خوبی توزندگیم افتاد:))

کلا پاقدمش خوب بود هم خودش هم پاقدمش.

کلا آدمیم که دلم واسه کسی تنگ نمیشه و انگاری برام کسی اهمیت نداره اما وقتی نرگس وارد زندگیم شد

خیلیی یکی بودن برام مهم شدهوازاینکه کسیو کنار خودم داشته باشم برام خیلی مهمه:))

من اصلا احساساتی نبودماصلا گریه برام هیچ معنی ای نمیدادبا تموم شلوغ بودن و مثلا به صورت کاذب

حالم خوب بود تو فاز گریه و اینچیزا نبودم.

اما الان:-|نه برای هرکسیاصلا بعد اینکه این خلق و خوم عوض شد هنوزم بغیر اون کسی که باعث شد

من رفتارم اینطور بشه گریه نکردم.این تغییرمو دوست داشتم و دارمدلم نمیخواد بیشترازاین بشه

من استاد متوقف کردن احساساتم هستم،پس اینو تا همینجا نگه میدارم که بیشترازاین باعث میشه

به خودم صدمه و آسیب وارد کنم.


پ.ن 1:دلم میخواد تا سال بعد تو زمینه سرقول موندنم بیشتر بشه،اخه ادم بدقولیم و چیزی

که برام سخت باشه به  سختی سرقولم میمونم ولی اگه اراده کنم خیلی سریع و زود ترکش میکنم

واین برای بعضی ها عجیب هستاما خب خصلت من اینه:))

پ.ن2:و میخوام سال بعد ازاینچیزی که هستم 3برابرش بهترشم و حالم بهتر،وضع روحیم بهتر،زندگیم بهتر:)

پ.ن3:اینکه تیپم رو عوض کنم و اونچیزی که دلم میخواد تو ذهنم هست بشم.

اینم فایل صوتی ای که راجب نماز گوش دادم :)):::


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها