و چه غمگینم این روزهااا

برای دوستم که نامزدش فوت کرد و حالش بد است و برای خودم و حال بد و وابستگی هایم

اینروزا ترس عجیبی دارم.ترس ازدست دادنش،ترس نبودشوابستگی ای که هیچوقت تجربه نکرده بودم 

و حالا وابسته شدموابسته یک دختردختری که شبانه روز باهم چت میکنیم،حرف میزنیم،باهم میخندیم،

باهم گریه میکنیم و حال بدمون رو باهم تسکین میدیم و روزها میگذرد اما این روزها بنا بر اتفاقاتی که ناگفته

 هست و تا بحال راجبش حرف نزدم.ترس ازدست دادنش  رو دارمپارسال همین موقع ها بود که برایم اتفاق

 بدی افتاد و دوستیه من با نرگس شروع شد و اونموقع رفیقم مبینا(نامزدش فوت کرد)بانرگس خیلی رفیق 

صمیمی بودند و مشکلات من باعث شد رابطه این دونفر باهم کمتر و کمرنگ تر بشه و منونرگس بهم وابسته

 بشیم و اون بهم نزدیک تربشه و رابطش بامن بهتر بشه و بهم دیگه نیاز داشته باشیم.

و امسال برای مبینا یک اتفاق بد افتاد و انگار گردونه داره میچرخه باز همونی میشه که ازش ترس دارمم

انقدر میزان وحشتم زیاد شده که چندوقتی میشه که پناه بر قرص های آرامبخش بردم و امشب که سرچ کردم

دیدم دقیقا همون حالاتیو دارم که تو عوارضش نوشته

این استرس و اضطراب پدرمو درآورده و داره داغونم میکنهگاهی وقتا نمیدونم چیکارکنم و دارم 

به اون هم آسیب روحی میزنم و اونم داره اذیت میشه

اصلا راضی به اذیت شدنش نیستم اما رو افکار و حالاتم کنترل ندارم 

و نمیتونم چیزیو بهش نگم و هررفتاری میکنه که باب میلم نیست تمام رفتار و حرکاتم سریع واکنش نشون میده

و همه میفهمن که حالم بده و داغونم.و این خیلی بده و ضعفه منهاما نمیدونم چیکارکنم.

واقعا ازاین همه وابستگی ای که تهش باعث آزارواذیت او میشه اذیت میشم و اون هم همینطور

ازش میخوام که بیخیال اون بشه اما میگه نمیشهادعا میکنه ازش خوشش نمیاد 

اما بهش خیلی کمک میکنهخخعجیبه برام.

واقعا موندم که چه کنمواسه روز 4شنبه نوبت دکتر دارمباید برم پیش روانشناسم و ببینم چیکارمیتونه برام بکنه

من خیلی بهش وابسته شدم و علت وابستگیمم نداشتن کسی و حمایت کسی هست

(اما اگرم کسیو داشته باشمم بازم اونو به همه ترجیح میدم چراکه روزایی که باید میبودن و حالم رو خوب 

میکردند بدتر نمک رو زخمم میپاشیدن و هیچ کمکی بهم نمیکردند و این نرگس بود که بهم کمک کرد و منو 

بالا کشید،البته داداشمم،روانشناس ایناهم بودند اما من دارم بطور کلی میگم و 

این باعث شد من هرروز هرجا که میرم به نرگس بگم و باهام بیاد چون جوری شده که یه جا میرم 

باید همرام باشه و اگه نیاد نمیرم.

این روزها خیلی خسته ام:)خسته تراز روزهایی که اون بلا سرم اومد.

انگار این ماه باید هرسال برام شوم باشهازدست دادن کسانی که برام حکم برادر و خواهر داشته اند.

هروقت چیزی رو احساس کردم و باتمام وجود حسش کردم سرم اومد.

نمیدونم بازمهنوزم نمیدونم مشکل ازمنه یااون.من میگم ولش کن عذاب میکشم 

اون میگه نمیشه خودتو تغییر بده،عوض شو و من چاره ای جز قبول کردنش ندارماگه یه روزی هم نتونستم 

باهاش کناربیام و درست بشم یااون اگه تونست کنار بزارتش

یا کلا همه چی ترجیح میدم بینمون هرچی که هست تموم بشه

شاید باخودتونم بگید خب هردوتاتونو داشته باشه،،اما نمیشهرفتارهایی که ازاون میبینم(مبینا)

باعث میشه که عقب نشینی کنم و حرفی نزنمآدمی نیستم که چیزیو،کسیو ازم میگیرن اعتراض کنم

ترجیح میدم ببینم طرف مقابلمم چی میخواداگه دوس داشته باشه پیش من بمونه نمیره سمتش

امیدوارم حال و احوالاتم خوب بشه.قبل ازاینکه برم عوارض قرصی رو که خریدم ببینم،گرفتم خوردم و الان 

حالت بیخیالی گرفتم و کاملا بی هیچ استرسی هستم و اوکی اوکی هستمتاقبل ازاون،

داشتم نوشته های بالا رو مینوشتم حالم بد بود اما الان یه دومینی میشه که میزان شدم

خخخیک قرص چه کارا که باادم نمیکنهاما عوارضش داره اذیتم میکنه

فراموشی،تاحدودی افسردگی،اختلال تکلم که امروز مدرسه رفتم،

خواستم یک کلمه رو بگم زبونم نمیچرخید چون قبلش قرص داده بودم بالا تا اوکی شم،

آخه قراربود سوم نامزد مبینا بریم و خواستم کمی دربیخیالی به سر ببرم

اوایلش عین خیالم نبود اما کم کم بد چندساعت اثرش رفت و هیچی دیگه،باز روز ازنو و روزی ازنوخخخ

و سردرد و بی قراری هم شاملش شدیدا میشه

واقعا اینارو نمیدونستم اما امشب که خوندم فهمیدم که اینا ازکجا آب میخوره

امیدوارم واسه روز چهارشنبه نتیجه خوبی بگیرم و حالم بهتربشه:))



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها