امروز بااین زنه کله خراب صحبت کردم
و گفتم میخوام برم،میگه نه.
اوووف
واقعااا مرضی بیش نیست.چقدر حالمو بهم میزنه وجودش،
چقدر رومخ منه باکاراشچیکارکنم که از زورگوییاش
خلاص بشم.نمیدونم چه مرگشه.چراانقدر اذیتم میکنه و
میخواد فقط آزارم بده و رومخم باشه.همیشه همه چیو بهم میزنه
و اذیتم میکنه.دلم میخواد منو به حال خودم رها کنه و
اثری ازش نباشه تامدتی.میخوام هیچکس بهم کاری نداشته باشه.
من بهتر میدونم چیکارکنم.اونا جای من نیستند که بدونن چی خوبه
و منو اصلا درک نمیکنند.میخوام ازدستشون یه جوری خلاص شم.
شک من رید تو تمام کارام.اگه همون موقع که رفتم پافشاری میکردم
و دودلیمو نشونشون نمیدادم ایناهم دم درنمیاوردند.
خداکنه تواین هفته یک شغلی پیداکنم و خلاص شم ازین خونه.
درباره این سایت